محل تبلیغات شما

خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد ...



 

اگه بعضی وقتا دلت تنگ شد

یه گوشه مثل من فقط، گریه کن

رو اون نامه که تشنه حرفته

به جای نوشتن فقط، گریه کن

من آلوده ام اما نجاتم نده 

که آلوده بودن به تو پاکیه

واست بهترین ها رو می خوام

واسه اولین بار فهمیدمت

واسه آخرین بار عاشق شدم

واسه اولین بار بخشیدمت

به امید رویای بوسیدنت

به عشق تو چشمام و خواب می کنم

اگه صد دفه باز به دنیا بیام

می دونم تو رو انتخاب می کنم


Bu akşam ölürüm beni kimse tutamaz
من امشب خواهم مرد چه کسی مانع من خواهد شد

Sen bıle tutamazsın yıldızlar tutamaz
حتی تو هم نمی توانی مانع من بشی ، همانطور  که ستاره ها نمی توانند

Bır uçurum gıbı düşerım gözlerınden
مانند افتادن از  پرتگاه  از چشمانت خواهم افتاد

Gözlerın benı tutamaz
چشمانت هم نمی توانند جلوی من را بگیرند

Düşlerınde büyürüm kabusun olur ölürüm
در خواب هایت فریاد می زنم ، کابوس تو خواهم شد

Bir şiir yazarim bir türkü söylerim
شعری می نوسیم  و ترانه ای می خوانم

Bir sen olurum bir ben ölürüm
در تو غرق می شوم و خودم می میرم

Bu akşam ölürüm sirf senin için
امشب فقط به خاطر تو خواهم مرد

Beni ölüm bile anlamaz
حتی در هنگام مرگ نیز مرا باور نمی کنی


نمی دونم چرا می گن کسی رو که مرده تو زمان دفنش باید تلقین داد .

به نظر من این تلقین باید برای بازمانده باشه نه کسی که دیگه نیست .

وقتی یکی از عزیزترینهات می ره باید یه نفر کنارت باشه، باید با صدای بلند صدات بزنه و بگه که عزیزت دیگه نیست جوری بگه که مثل سیلی بخوره تو صورتت بعد سفت بغلت کنه . 

اینجوری تحمل مصیبت هزاران برابر راحت تر می شه .


ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﺎ ﻋﻄﺮ ﯾﺎﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﯿﻬﻤﺎﻥ ﮐﻨﺪ

ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﺏ ﻏﻔﻠﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﺍﻧﺪ

ﺩﻟﻢ ﻫﻤﺎﻥ زن رﺍﺳﺖ ﻗﺎﻣﺖ ﻋﺎﺷﻖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ

ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﻤﻪ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ

ﺩﻟﻢ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﯽخواهد .

فردا از اون روزهای عجیب و غریبه، فردا همون عیدی که تو بدون خداحافظی من و تنها گذاشتی  رفتی، فردا همون عیدی که برای من عزا شد، فردا شش سال از نبود تو می گذره و سی و پنج سال از بودن من  و یک روز از زندگی فرشته ای که به جمعمون اضافه می شه، فردا جات خیلی خالیه 


همه ماه های سال یه جوری خاصن

مثلا فروردین

به نظرم روزهای فروردین یه جورایی خرامون خرامون حرکت می کنه، انگاری می خواد تموم جلوه های بهار رو یواش یواش نشون بده، اصراری به تموم شدن نداره انگاری روزها کش می یان

اما نقطه مقابلش اسفند

درست عین اسفند روی آتیش که سریع دود می شه و می ره هوا و فقط یه رایحه ازش باقی می مونه و یه غبار جزیی می گذره و تموم می شه

هم حسرت داره و هم خوشحالی، حسرت از گذشتن  این همه روز حالا چه به شادی که می گی کاش بازم تکرار بشه و چه به ناخوشی ، و خوشحالی از اومدن یه برگ جدید تو زندگی

اما اسفند برای من یه ترس موهوم داره

ترس نبودن تو .



در عین نیتی از خودم راضیم

از اون حس های احمقانه که تو رو بین زمین و هوا معلق نگه می داره

از اون حس هایی که نا خواسته رو صورتت نقش یه نبودن توی جمع رو ترسیم می کنه

از اون حس هایی که دلت می خواد کسی پیشت باشه و محکم بغلت کنه تا یا کاملا راضی بشی یا ناراضی مطلق

تا زور کدومشون بچربه .


زمان خیلی کمه

اونقدر کم که فقط زمان داری بوی یه عطر تلخ رو گوشه ذهنت ثبت کنی و نگه داری .

شاید یه روزی، یه جایی دوباره این بو به مشامت برسه . اونوقت یا در اوج خوش شانسی دوباره می بینیش یا فقط یه مشت خاطره جلوی چشمات رژه می رن .

زمان کم برای ثبت یک تلخی .


اونقدر با انگشت اشاره ام دور فنجون قهوه دایره کشیده بودم که اگه فنجون رو از جلوم بر می داشتن می تونستم رو هوا یه دایره فرضی رو با همون قطر رسم کنم .باید حرف می زدم ولی قبلش باید فکرم رو سر و سامون می دادم . 

 نقل من نقل همون بیت غزل حافظ بود: 

         از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان   

                                                             باشد کزان میانه یکی کارگر شود

نمی دونم کی تو مخم کرده بود که هر وقت خواسته خیلی مهمی از خدا داشتم باید اول از با ارزشترین چیزی که تو زندگیم دارم دل بکنم تا خدا هم به حرفم گوش بده . 

مثل یه قاضی منصف نشستم و زندگیم رو شبیه متهم ردیف اول گذاشتم جلوم . تا چند سال پیش کلی چیزهای با ارزش داشتم اما الان فقط تو مونده بودی . البته تو که نه فقط یاد و خاطرت .

باید بهت می گفتم ، نمی خواستم مدیونت باشم

من مثل تو نبودم

من تو رو، خاطراتت رو ، خودم رو فدای یه نذر کردم . 

درسته چند سال از این موضوع گذشته اما خواستم که بدونی


نمی دونم سال دیگه این موقع چه وضعیتی دارم

حتی نمی تونم یک لحظه اش رو هم تصور کنم که آینده چه روزهایی رو برام کنار گذاشته

به هر حال هر جایی که باشم دیگه نمی تونم از پنجره های این خونه به حیاط نگاه کنم و شاهد سبز شدن باغچه ها باشم، دیگه نمی تونم جایی رو که آروم خوابیده بودی رو ببینم ، دیگه نمی تونم به پله ها نگاه کنم شاید یه بار دیگه ازشون  پایین بیای، دیگه نمیتونم برم تو اتاقت وسایلت رو نگاه کنم ، دیگه نمی تونم . غار تنهایی هام داره از دستم می ره و من هیچ کاری نمی تونم بکنم

یه روزهایی بعد از نبودنت برام عذاب الیم بود که در خونه رو باز کنم اما بعد از یه مدتی باهات هم خونه شدم

حس بودنت بهم آرامش می داد، جوری سفت وایسادم که خودم هم تعجب کردم اما نفهمیدم که دارن یواش یواش به ریشه ام تیشه می زنن . می دونی تازه فهمیدم چقدر تنهام  . ببخش که دست تنها نمی تونم هیچ چیزی رو حفظ کنم، ببخش که نمی تونم حاصل تمام تلاشها و خستگی هات رو نگه دارم . 

وقتی بهش فکر می کنم که دیگه نمی تونم تو این هوا نفس بکشم خود به خود نفسم تنگ می شه، قلبم فشرده می شه، چونه ام می لرزه و اشکهام.

اگر تلخم اگر بیمار

منم از عشق تو بسیار

منم هم خون و هم گریه

که بغض اش را به دریا داد

که از اوج پریدن ها 

بر این ویرانه ها افتاد .

اگه از این روزها سر سلامت به در بردم حتما سال دیگه تو همین روز می نویسم

این تنها چیزییه که می تونم برای خودم نگاه دارم .


شدم مدل دریا

یه لحظه اینقدر جوش و خوروش دارم، عصبی می شم و خودم و مثل یه موج سنگین می کوبونم به این ور و اون ور، یه لحظه هم آرووم می شم مثل زمانی که  دست نسیم آروم با آب بازی می کنه و باعث می شه یه موج خیلی آروم با یه صدای دلچسب بیاد و از روی ماسه ها رد بشه  .

مثال تور ماهی ها، تار دلم ز هم گسسته

می خوام بگیرم، دامنت با این دو دست پینه بسته

دلم میون سینه ام به خون نشسته

مثال قایقای پیر در هم شکسته

دل ز دستم گله داره، من ز دست دل شکایت

نتونم پیش یارم غم دل کنم حکایت


قفل گل سرم با یه صدای تق ظریف باز می شه و موهام آشفته و وحشی تو دست باد رها می شه

سرش آرووم ما بین موهام قرار می گیره

می خوام غر بزنم اما پشیمون می شم

من به آرامش آغوشش احتیاج دارم و اون به آرامش میون عطر موهای من .

هر دو پی یه آرامشیم پس بی خیال مرزها .

.

نفس بکش عزیزم بذار هوات عوض شه

از من کسی به چشمات وابسته تر نمی شه

نفس بکش عزیزم عمیق و عاشقونه

فقط خدا می دونه چه حسی بینمونه( مارال جهانبخش)


تو ماشین منتظر نشستم

برای این که حوصلم سر نره آهنگ های گوشی رو بالا و پایین می کنم

حواسم پرت شیشه جلو می شه

قطره ها اینقدر قشنگ خودشون رو می کوبن به شیشه و بعد آروووم سر می خورن پایین

یه صدای گوش نواز .

یادم نیست آخرین بار کی اینجوری آروم نشستم و بارون رو تماشا کردم

چشمام و می بندم، دلم می خواد فقط بشنوم .

همه از دور می شنیدن بغض دریا تو صدامه

همشون به هم می گفتن غم دنیا تو نگامه

همه درهاشون رو بستن

تنها موندم زیر بارون

تنهایی گاهی یه مرزه بین آزادی و زندون

از نفس افتاده بودم اومدی، راهم و گم کرده بودم اومدی

جاده خالی و بدون نور ماه 

ماهم و گم کرده بودم اومدی .

در ماشین که باز می شه، سوز سردی می یاد تو 

چشمام و  باز می کنم

کاش می تونستم حال خوشم و منتقل کنم .


گوشه خیابون، پشت دریه بانک نشسته و ماندولین اش رو بغل زده

فرانسه رو خیلی روون می خونه، هر چند که من چیزی سر در نمی یارم

یه مکثی می کنه و انگلیسی می خونه، دست و پا شکسته یه چیزهایی ازش می فهمم

هر چند که خوندن فرانسوی اش با این که هیچی نفهمیده بودم بیشتر به دلم نشسته

آخرش فارسی می خونه .

موهای زیادی کوتاهش از زیر روسریش بیرون زده

دستاش معلومه یخ کرده

به مردمی که از کنارش رد می شن و یه نگاه سرسری بهش می ندازن یه نگاه عمیق می کنه و یه لبخند قشنگ تحویلشون می ده و باز می خونه 

از عشق می گه

ته نگاهش رو نمی فهمم

حتی نمی فهمم اهنگ تموم شده

براش دست می زنن

سرم و می ندازم پایین و رد می شم

درست مثل پسر و دختری که چند ثانیه پیش از جلوی من و اون رد شدن .



با عجله اومدم خونه که لباس عوض کنم و سریع دوباره برم

می خواستم کلید بندازم و در رو باز کنم که یه تیکه کاغذ روی در خونه بغلی توجهم جلب کرد

می شد حدس زد چیه اما عین احمق ها تو ذهنم می گفتم احتمالا چیز دیگه ای روش نوشته

دوبار خوندمش . از خودم بدم اومد 

اینقدر تو حال و هوای خودمم که حواسم به هیچی دیگه نیست .

حتی رفتن آدمها


از اینجایی که من هستم تموم شهر معلومه

کنارم خیلی ها هستن، دلم پیش تو آرومه

به من بدبین نشو هرگز، بگو چی بوده تقصیرم؟

به جز آرامش و حسی که از صدات می گیرم

بدبین شدی چرا؟ باور نمی کنی

تنهایی من و کمتر نمی کنی

طوفان نشو من و یک  قاصدک نکن

من عاشق توام، یک لحظه شک نکن


ترسیدن مزخرف ترین اتفاق زندگیه

ترس از رفتن، موندن، تنهایی، سختی .

هر کدومش به تنهایی می تونه یه آدم و زیر و رو کنه.

اما بدترین نوع ترس، ترسیدن از اتفاقیه که هنوز نیفتاده، شاید هیچ وقت هم نیفته ولی وقتی ترسش تو دلت خونه کرد دیگه آرامش نداری



هوا بی اندازه سرده

سردمه ولی آهسته راه می رم تاریکی مطلق، گاهی یه ماشین رد می شه نورش رو قبرها منعکس می شه، گاهی هم یه چراغی یه مسافت جزیی رو روشن می کنه

یه سکوت خاص هممون شکل همیم

وسعت تنهایی بیداد می کنه

و من . درست همین قدر تنها .

اولین پنج شنبه دلگیر سال جدید .


دکمه قطع تلفن رو که می زنم 

چشمم می مونه روی صفحه

فقط ۴۵ ثانیه

انجام وظیفه های دردناک که چیزی جز عذاب برای من نداره

همه کمر همت بستن که آزارم بدن

.

.

.

دلم تنگه برای دل تپیدن 

نشستن مرگ تنهایی رو دیدن

ببین اینجا ببین اینجا اسیرم

بمون پیشم نذار تنها بمیرم

من از آوار تنهایی می ترسم

بذار دستاتو تو دستم بگیرم


بوی خوش غذا که تو خونه می پیچه، انگاری روح زندگی برمی گرده تو خونه

حالم عوض می شه، خاطره ها از لایه های  زیر مغزم سرک می کشن که ببینن  می تونن خودشون رو نشون بدن یا نه .

الان چند روز شده؟ کار از روز گذشته، به سال و سالها رسیده . نمی دونم اول من با زندگی قهر کردم یا اون با من چرا الان هیچ کدوم پیش قدم نمی شیم برای آشتی ؟

الان که فکر می کنم می بینم اشتباه کردم، کاش اون روز به جای فرار کردن و ماهها قایم شدن، می موندم و رو به رو می شدم . منم یکی بودم مثل بقیه . گاهی حالم از خودم هم به هم می خوره گاهی هم دلم برای خود هفت هشت سال پیشم تنگ می شه .

زیر گاز رو با حرص خاموش می کنم ، نه مغزم کشش داره نه روحم . بی خیال همه چی



درست لحظه ای که تصمیم می گیری یه لگد بزنی و همه چی رو همچین خراب کنی جوری که  انگار اصلا از اول چیزی نبوده یه پیغام ساده اما پر از معنی مثل آب روی آتیش عمل می کنه

انگار که یهو یه تیکه آهن داغ رو بندازی توی آب سرد یه صدای فس بلند، یه بخار عظیم و تمام

نمی دونی  این آرامش چقدر دووم می یاره ولی هر چی که باشه  یه فرصت دوباره است برای تو .


. حالا من موندم و یک کنج خلوت

که از سقفش غریبی چکه کرده

تلاطم های امواج جدایی

زده کاشونه مو صد تکه کرده

دلم می خواست پس از اون خواب شیرین

دیگه چشمم به دنیا وا نمی شد

میون قلب متروکم نشونی

دیگه از خاطره پیدا نمی شد

صدام غمگینه از بس گریه کردم

ازم هیچ اسم و هیچ آوازه ای نیست

نمی پرسه کسی هی! در چه حالی؟

خبر از آشنای تازه ای نیست .


امروز شنبه است

بذار این یه شنبه متحول شده باشه

میخوام امروز با خودم هزار بار تکرار کنم که چقدر خودم رو دوست دارم

می خوام خودم رو خیلی خیلی دوست داشته باشم 

تا بتونم به تو ثابت کنم که دوستت دارم

.

از دریا نترس آنم  که من در قلب تو جان می دهم

دریا بشی زیبای من غرق نگاهت می شوم

مغرور نشو جانان من حالا که دل در دست توست

من که به تو رو می زنم تنها به شوق دیدن توووو ( دیوانه_ رضا بهرام)


.

گاهی تمام تلاشت رو می کنی تا بتونی بگی که داری عوض می شی

گاهی تمام تلاشت رو می کنی تا بتونی بگی که چقدر همه چیز عوض شده

گاهی تمام تلاشت رو می کنی تا بفهمونی که .

تمام تلاشت رو می کنی اما مشکل اینجاست که کسی متوجه نمی شه


آیفون رو می زنن

در رو که باز می کنم دو تا ظرف حلوا می ده دستم

بی هوا می پرسم، مامان حالشون چطوره؟

بی هواتر می شنوم که می گه خبر نداری؟ دی ماه فوت کرد

توی سرم پر از هیاهو می شه 

گم و گیج می شم .

خیلی یهویی تصمیم می گیرم

اسمش رو ادیت می کنم

عکس اش رو هم دیلیت

یه قرص می خورم، زنگ ساعت رو باز می کنم 

چراغ رو خاموش می کنم و چشمهام رو می بندم .




اردیبهشت را می شود،

آرام آرام عاشقی کرد.

اردیبهشت را می شود

 آرام آرام مُرد!

به من باشد میگویم هیچ عشقی نباید توی اردیبهشت تمام شود، هیچ دلی نباید توی اردیبهشت بگیرد، تنگ شود.

اصلا" اردیبهشت را باید دوباره از نو عاشق شد!

بهار باید  اول جاده ی دل بستن ها باشد، اول عاشقی کردن ها.

آن زمان که دلت و احساست بنفش ملایم است و دنیا مثل رنگین کمان چند رنگ عشوه میاید و چشمک میزند، اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی کرد.

اردیبهشت را باید از پشت تمام شال های نخی رنگی به تماشا نشست.

ملایم آرام یواش.

دقیقا "یواش".

مریم_سمیع_زادگان



فکر نکنم هیچ تولدی رو به اندازه تولد بیست و نه سالگی ام دوست داشته باشم

یه جشن ساده ساده، یه کیک کوچولو، و وجود تو

چقدر همه چیز خوب بود

وقتی فردای تولدم پشت تلفن عذرخواهی کردی که نتونستی کادوی بهتری تهیه کنی، چه صادقانه گفتم وجودت نعمته، همیشه بمونی برام

ولی تو رفتی .

من تا چند ساعت دیگه سی  و شش ساله می شم و تو نیستی  

هر چند که زتدگی خیلی سخت شده، مشکلاتم شده یه دست که داره هر لحظه گلوم رو بیشتر فشار می ده . اما می دونم همه اینا می گذرن

و من باز هم ممنونتم که من رو به این دنیا آوردی . 



با لبخندی ساده بشین رو به روم

تا من مثل آیینه تماشا کنم

بذار آرزوهای گم کردم و 

تو چشمای مست تو پیدا کنم

به جز تو چی می خوام از این زندگی

دل من تو رو آرزو می کنه

کنارم بمون رو نگردون ازم

تو باشی به من بخت رو می کنه

دلم گریه می خواد کجاست شونه هات

کجا رفتی ای حس آرامشم

می خوام این شبایی که بارونیم

با آرامش دستات آرووم بشم

با دوری کنار اومدن ساده نیست

بذار مثل سایه کنارت باشم

تا مثل همیشه قرارم باشی

تا باشی و من بیقرارت باشم

نمی شه هر حرفی رو ساده زد

نمی تونم آسون بگم عاشقم

به جز گریه راهی نمونده برام

تاحرف دلم رو با چشمام بگم

دلم گریه می خواد کجاست شونه هات

کجا رفتی ای حس آرامشم

می خوام این شبایی که بارونیم

با آرامش دستات آرووم بشم .

بینظیره این آهنگ اشرف زاده فقط کاش آخرش می گفت برگرد من هنوز منتظرم



کلا با بچه های IT مشکل داشتم و دارم

هر وقت پیداشون بشه یعنی دردسر شروع شده

می یاد می شینه پشت سیستم

حوصله ندارم بالای سرش باشم، گوشیم رو بر می دارم رو اولین مبل می شینم

هدفون رو می ذارم و آهنگ این روزهام رو پلی می کنم

 . من شوق قدمهای تو هستم

یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم

آرامش لبخند تو، اعجاز تو این است

زیبایی تو خانه برانداز ترین است

صدام می کنه و بر می گردم  پشت سیستم، تو حال و هوای خودمم که بر می گرده

یادم می ره به وقت بلند شدن صدای گوشی رو کم کنم

دارم چایی ام رو مزه مزه می کنم که می گه می شه بگید برای منم چایی بیارن، اینقدر قشنگ چایی می خورید آدم به هوس می افته

حوصله خوش مزگی ندارم پشتم رو می کنم بهش و مابقی چایم ام رو می خورم

هدفون رو می بره سمت گوشش و می گه صدا از اینجا می یاد می گم کی داره ناله می کنه

دلم می خواد با لگد از پشت میزم و از اتاق بیرونش کنم ولی فقط می رم گوشی ام رو بر می دارم ، هدفون رو می ذارم تو گوشم و رو همون اولین مبل ولو می شم

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد

وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

می خواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو

تو جان منی، جان منی، جان منی توووو

من بودم و غم تا که رسیدم به تو غم رفت

من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت

این بار نشستم که تو را خوب ببینم

ای خوب تر از خوب تر از خوب ترینم


داره تلاش می کنه قفل در رو با کلید باز کنه اما چون زبونه قفل رنگ خورده کارش پیش نمی ره

چاقوی روی میز رو بر می دارم و می رم سر وقت قفل

کار سختی نیست فقط باید تلاش کنم رنگ رو بتراشم تا زبونه آزاد بشه

صورتش رو نمی بینم اما سنگینی نگاهش رو حس می کنم که صداش رو می شنوم 

تو همیشه کارهات رو خودت انجام می دی؟

سرم رو ت می دم 

می گه معلومه آدم مستقلی هستی

دلم می خواد داد بزنم و بگم باور کن خیلی هم خوب نیست


روزگار غریبی است نازنین

دهانت را می بویند

مبادا گفته باشی دوستت دارم

دوستت دارررم

دلت را می بویند 

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

روزگار غریبی است 

روزگار غریبی است نازنین

آنکه بر در می کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

به اندیشیدن خطر نکن

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبی است نازنین

نمانده در دلم دگر توان دوری

چه سود از این سکوت و آه از این صبوری

تو ای طلوع آرزوی خفته بر باد

بخوان مرا تو ای امید رفته از یاد


*من می میرم برای این چهار خط آخررررررر*


حجله سر کوچه فقط یه معنی داره

یه جووون رفته .

می پیچم تو کوچه ، تمام دیوار ها پر از اعلامیه و پلاکارده

داغ جگر گوشه 

درگذشت پسر دلبندتان

رفتن عزیزتان

از کنار هم شون رد می شم اما جلوی آخرین بنر پاهام سست می شه، متنش خیلی کوتاهه اما دردش تا مغز استخون نفوذ می کنه

فراموشی هنر می خواهد و من بی هنرترینم 

(دلی از سنگ بیاید به سر راه وداع   که تحمل کند آن روز که محمل برود)


کار سختی نبود 

شاید اگه خودم می خواستم انجامش بدم تو کمترین زمان تموم می شد

دستم رو بردم سمت سیمها که هم زمان دستش رو دراز کرد و گفت بذارید من انجام بدم

تو کسری از ثانیه تصمیمم عوض شد

دستم رو کشیدم کنار

گذاشتم کمکم کنه


دستهام کلا بنده 

می خوام تلاش کنم که وسایل رو تو یه کیسه جا بدم تا بتونم راحت تر حملش کنم

فروشنده می گه اجازه بدید کمک کنم 

می گم نه ممنون

اما یه دفعه همه چی رو میذارم جلوش و می گم لطف می کنید


به ظاهر کارهای ساده ایه

اما همین کارهای ساده هم  برای من آسون نیست

بدجور عادت کردم به مستقل بودن حتی تو ساده ترین کارها

ولی به نظرم برای شروع خوبه اونم برای من 

من با کلی زحمت و بعد از سال ها تونستم پیله رو سوراخ کردم 

صد در صد بیرون اومدن ازش سخت تر خواهد بود


در کل روز خسته کننده ای بود

شاید سخت تر ازهمش رفتن ختم بود .

هفت سال بود  جسارت پیاده رد شدن از اون یه تیکه رو نداشتم چه برسه به این که برم داخل

اما امروز رفتم .

انگار درست همین دیروز بود

من خسته و داغون با قدم هایی که به زور بر می داشتم 

اشک های بی صدام

مچاله نشستنم روی اون صندلی  کذایی و زل زدن به زمین

من امروز رفتم 

درسته سخت بود اما برای برگشتن باید جرات رو به رو شدن رو داشته باشم


خسته از یه پیاده روی طولانی سوار اولین ماشینی که کنارم پام می ایسته می شم

عجیبه اینقدر خسته شدم که دلم می خواد همون لحظه مهربانانه پاهام رو تو بغلم بگیرم 

دارم جابه جا می شم که راحت تر بشینم که هدفون از گوشم در می یاد و صدای شهرام شکوهی توجهم رو جلب می کنه

برای زندگی کردن تو تنها دلخوشیم بودی

اصلا باور نمی کردم  ازم رد شی به این زودی

نمی دونی دلم رو تو چقدر عشق و تعصب داشت

ولی رفتی به این زودی همین جای تعجب داشت

چه روزای قشنگی بود، تو چشمات عشق و می دیدم

نگفتی چیزی از حسرت، منم چیزی نپرسیدم

چقدر زود عاشقم کردی، چقدر زودتر فراموشم

نمی تونم باهات بد شم، رو کارات چشم می پوشم

به من برگرد دلگیرم، به من برگرد افسرده ام

صبوری خصلت من بود، ولی حالا کم آوردم

همیشه سخت رنجیدم، همیشه زود بخشیدم

با ترس از عشق سر کردم، با عشق از ترس ترسیدم


من به تو نزدیک

تو به من نزدیک

اما

مرگ از تو،  به من نزدیک تر

مثل یک طناب دار

و صفحه ای فی 

که با فشار یک اهرم 

به کسری از ثانیه

زیر پایم را خالی می کند

و معلق می  مانم 

در فاصله ای نزدیک به زمین

و چشمانی باز 

در انتظار برآورده شدن  آرزوی

دوباره دیدنت 

حتی برای ثانیه ای

من به تو نزدیک

تو به من نزدیک 

اما .


قسمت بالای خودکار رو با شصتم فشار می دم

تق تق

با هر تق تق ذهنم انگار خاموش و روشن می شه

چرا؟ چی شد؟

می خوام به فکرم نظم بدم

فاصله بین تق تق ها رو زیاد و زیادتر می کنم

باید یادم بمونه موقع برگشت خرید کنم

تق تق

و به همین راحتی ذهنم منحرف می شه

نیم ساعت دیگه شرکت تعطیل می شه و می رم پیاده روی

تو راه خرید می کنم و اون موقع بازم فکر می کنم

حتی شاید به تو هم فکر کنم .

تق تق


من تو را تصویر خواهم کرد

تو را به رنگ، به نور

و به آوازهای رنگین

تبدیل خواهم کرد

تو را به گل، به کوه

و به رودخانه های خروشان

تبدیل خواهم کرد

من از تو

دنیا را خواهم ساخت

و برای تو ، دنیا را

اگر سخنم را باور نمی کنی

هنوز قدرت دوست داشتن را

باور نکرده ای!

نادر ابراهیمی


وقتی نعمت تو دست و بالت باشه

ناخودآگاه قدر نشناسی می کنی

انگاری یادت می ره باید شکر کنی

انگاری یادت می ره باید بیشتر مراقبت کنی، خیلی بیشتر از دیروز

باید یادت بمونه کمتر اشتباه کنی

با هر اشتباه نعمت یک قدم دور و دورتر می شه

یهو به خودت می یای و می بینی .

ولی گاهی حتی اشتباه کردن هم دست تو نیست

یه دفعه یه کوهی از مشکلات، ایرادها و . سر راهت سبز می شه که تا بخوای  یکیشون رو حل کنی و از جلوی پات برداری ناخودآگاه یه اشتباه می کنی و این هی تکرار می شه، بدون این که بخوای و از قصد باشه .

این مشکل رو فقط زمان حل می کنه و صبوری

زمان و زمان و زمان

اما تا اون موقع مشکل فقط یه چیزه نعمت از دستت رفته



تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها