فکر نکنم هیچ تولدی رو به اندازه تولد بیست و نه سالگی ام دوست داشته باشم
یه جشن ساده ساده، یه کیک کوچولو، و وجود تو
چقدر همه چیز خوب بود
وقتی فردای تولدم پشت تلفن عذرخواهی کردی که نتونستی کادوی بهتری تهیه کنی، چه صادقانه گفتم وجودت نعمته، همیشه بمونی برام
ولی تو رفتی .
من تا چند ساعت دیگه سی و شش ساله می شم و تو نیستی
هر چند که زتدگی خیلی سخت شده، مشکلاتم شده یه دست که داره هر لحظه گلوم رو بیشتر فشار می ده . اما می دونم همه اینا می گذرن
و من باز هم ممنونتم که من رو به این دنیا آوردی .
درباره این سایت